یزد شهر بادگیر ها
آخرین هفته تابستان برایم همیشه حال و هوای خاص خودش را داشت. موقع نزدیک شدن مدرسه ها بود ، از یک طرف، دلم هوای دیدن یاران و همکلاسی های قدیم کرده بود، از طرفی دلم نمی خواست تابستان تمام شه و هر طور شده می خواستم با همان شور و هیجان از مدرسه دور باشم و تفریح کنم.
این حـس و حـال مـربوط بـه دوران مــدرسه مــن بــود. این آخــرین هفــته تابــستان هــم بفکر نــوید و نیکتا « دانش آموزان خانواده ام » بـودم و دلم مــی خواست هــمان کــاری را انجام دهم که دوست داستم در زمان کودکی انجام دهم. لذت بردن از همه لحظه های تابستان. به همین دلیل سوار ماشین شدیم و در این هوای گرم به طرف یزد شهر بادگیر ها رفتیم.
شهر بادگیر ها ، مسیرش برای من که همیشه به طرف گیلان رانندگی می کنم خوش آیند نیست. خشک و بی آب و علف. ۶۵۰ کیلومتر از تهران تا یزد راندم. ساعت پنج صبح راه افتادیم و ساعت حوالی یک و نیم بعد از ظهر رسیدیم.
البته بین راه یک جای نگه داشتیم و چیزی خوردیم جای که نوید جمله ی تاریخی « غذاش خوبه اما فضاش بده » را جاودانه کرد.
هوای یزد گرم بود ، مثل تهران. دما ۳۳ درجه ،گرم خشک اما قابل تحمل و حتی دوست داشتنی با بعدازظهر های خنک و مطبوع.
محل اتراق ما هتل سنتی بود و دخترم نیکتا عاشق هتل شده بود و با سلیقه ای دخترانه ان را با لوازمی که همراه آورده بود تزیین کرد.
از نظر آثار تاریخی و بنا ها و مکان های قابل بازدید یزد را می توان به دو قسمت آثار دوره اسلامی و قبل از آن تقسیم کرد. مسجد جامع یزد با ابهتی که سر در آن داشت و همینطور حیاط و محیط داخلی آن برای من جالب بود. بر خلاف مساجد امروزی که محیط مسجد مسدود است بشبستان ها و … ، مسجد جامع اینجا آزاد و رها بود. داخل حیاطش نشسته بودیم و مشغول تماشای نماز گزاران . تعدادی زیادی از جهانگردان خارجی هم نشسته بودند به تماشا. جالب بود. انگار آنها هم به درون فضای روحانی کشیده شده بودند و موقع نماز فقط تماشا می کردند ارام و بی صدا و محو آرامش محیط روحانی نمازگژاران بودند. شاید آنان نیز به عبادت نشسته بودند. کاشی کاری مسجد اش و رنگ آبی دوست داشتنی اش عالی بود.
تکیه امیر چخماق و علم های چوبی ماه محرم هم دیدنی بود. میدانی مربع شکل با مجسمه ای از سقا و آب فروشان تزیین شده . حسینیه با معماری دلپذیرش و اب نمایی آرامش بخشش روح آدم را رام و آرام می کند. برایم جالب بود هر جای که مسجد بود بازار هم بود. انگار اینجا بازار روحانی و جسمانی با هم پیوندی ناگسستنی دارند.
آب انبار های با پنج یا شش بادگیر که نشان از خشکی و خست زمین دارد اما دست توانای آدمی خست و خشکی زمین را مهار کرده و در دل کویر آبی خنک نگه داری می کند. یکی از آب انبارها به زورخانه تبدیل شده بود . ما و بچه ها رفتیم داخل گود زورخانه که عکسی بگیریم و جا پای پهلوانانی مثل پوریای ولی بگذاریم. در این زمانه که هر کسی شکلی به خود گرفته ما هم داخل گود رفتیم تا ادعای پهلوانی کرده باشیم و با نشان دادن عکس ها برای نوادگان خود ،بگوییم که آن زمان ها ما هم بعله ، پهلوانی بوده ایم…..
باغ دولت آباد در کویری آنچنانی ،بهشتی است آسمانی. داخل باغ گروهی مشغول فیلم برداری بودند. باغی بزرگ و دل انگیز که خستگی کویر از تن آدم به در می برد. داخل بروشور باغ دولت آباد نوشته بود ” بزرگ ترین باد گیر دنیا با طول سی و هشت و نیم متر” به عمارت داخل متصل است.
با توجه به اینکه بادگیرها از ابداعات یزد است و احتمالا تنها شهری که بادگیر در آن وجود دارد یزد است به کار بردن بلند ترین بادگیر جهان ترجمه اش می شود بلند ترین باد گیر یزد.
خانه های قدیم و اعیانی هم خوب بود ، اما به پای خانه های اعیانی کاشان نمی رسید. انگار کاشانی ها پول دار تر بودند و خانه های بزرگ تر و وسیع تری داشتند. اما ساختار خانه ها مشابه است و اندرونی و بیرونی دارد با همان سنت اسلامی که در خانه های این سمت کشور دیده می شود . در شمال و خانه های قدیم ما شمالی ها هیچ نشانه ای از جدا سازی زنانه و مردانه دیده نمی شود. زن همپای مرد و دوشادوش او کار می کند پس نباید فرقی در ساختار خانه ها برای زن و مرد وجود داشته باشد.
قسمت های که روز اول و دوم دیدیم همه مربوط به اسلام و یزد مسلمان بود ، اما یزدی که نشان از قدمت و مذهبی دیگر دارد ، خوب و قشنگ بود ، شاید بهترست بگویم قشنگ تر هم بود. هر چند که سه یا چهار اثر بیشتر نبود و آن طور که شایسته یزد باشد به آن رسیدگی نشده بود.
یکی از آن آثار آتشکده بود. آتشکده ای که آتشی را درون خود حفظ می کرد که نوشته بودند ۱۵۴۰ سال به همت افرادی پاک آیین همچنان روشن مانده است و با روشنی و پاکی و نور خود نشانه های از اهورمزدا را نمایان می نماید. آتشکده مکان نوسازی بود و به دلیل حضور آتشی چندین ساله و به حرمت آن آتش معتبر است. ساختمانی زیبا داخل باغی قشنگ قرار دارد. واقعا حس و حال خوبی به من داد. یاد شیراز افتادم. ساختمان آتشکده هم نشان از دوران هخامنشی داشت.
دخمه زردشتی ها هم کوهی عظیم بود. هر چند امروزه روز آن کارکرد قدیم را ندارد و فقط مکانی است برای بازدید. کوهی بلند بیرون شهر که روزگاری مکان نگه داری اجساد بود.
در مــکتب زردشتی خــــاک مهم است و باید در پاک نگه داشتنش کوشش کرد. به همین دلیل زردشتی ها اجساد را خاک نمی کنند تا موجب پلیدی خاک نشوند. آنها اجساد را در دخمه بالای کوه رها می کردند . با این وضع اجساد موجب آلودگی خاک نمی شدند و دروافع دخمه مدفن مردگان بود بالای کوه. مرده ای بر فراز قله.
آخرین مکانی که در یزد بازدید کردیم کوه چک چک بود.
به من گفته بودند وقتی از یزد بر می گردم تهران به طرف طبس بروم و در جاده خرانق رانندگی کنم و پس از دیدن مکان زیبای که مثل مناره جنبان است به طرف کوه چک چک بروم و آنگاه به عبادتگاهای خواهم رسید که همه زردشتی های کشور و شاید دنیا یک دوره ای درسال در آنجا جمع می شوند. من هم طبق دستور بـه طرف طبس رفتم و به سمت خرانق رانندگی کردم. جاده ای که فقط کامیون در آن دیده می شد. وقتی به طرف خرانق پیچیدم از پلیسی آدرس را سوال کردم، او هم مسیر را تایید کرد. در جــاده ای رانندگی کردم که در دل بیابان بود و کیلومترها به خرانق مانده بود. جاده ی فرعی خاکی دیدم با تابلوی که نوشته بود به طرف چک چک. نه مقدار کیلومترنوشته بود و نه چیزی. بی توجه به جاده خاکی کمی جلوتر رفتم اما تابلویی نبود و کیلومتر ها پیش رویم. دل به دریا زدم و برگشتم و در جاده خاکی رانندگی کردم.
در جاده ای خاکی ، درون بیابانی که اطرافش پوشیده از کوهی فاقد هر گونه سر سبزی است رانندگی کردم. بی هیچ تابلویی. به آرامی در زیر آفتاب راندم و راندم و ترسیدم . بنزین ماشین پر بود و از این بابت ترسی نداشتم اما از پنچری و خرابی ماشین می ترسیدم. به موبایل نگاه کردم آنتن نداشت. هیچ ماشین دیگری در کیلومترها جلوتر و عقب تر دیده نمی شد. اگر گیر می کردیم ……..
پرنده ای شبیه به پرستو پیش ماشین پرواز می کرد و هر از گاهی می آمد و می رفت. به شوخی به بچه ها گفتم این پرنده پیغام آوری است از معبد و مسیر را به ما نشان می دهد.
وقتی دکل مخابراتی از دور دیده شد و موبایل هم خط پیدا کرد در دل کوه هم زیارتگاه پیدا شد. معلوم شد کــه ما کیلومترها در جاده خاکی رانندگی کرده ایم غافل از اینکه جاده ای اصفالته و خوبی از اردکان به معبد هم وجود داشت. در هر حال حس اضطراب و دلهره برای رسیدن معبد حس خوبی بود، و همان حسی را به ما می داد که سال های گذشته مردم پیاده در دل بیابان برای دیدار از زیارتگاه داشتند. وقتی حوالی زیارتگاه رسیدم پرستوی ما هم نا پدید شد.(و بدین گونه بود که افسانه پدید آمد )
زیارتگاه پیر سبز چک چک در دل کوه خود نمایی می کند. نامش از چکه کردن آب از بالای کوه به دست آمده و محل پنهان شدن دختر یزدگرد از دست مسلمانان اعراب بوده. چاهی عمیق و درخت چناری بزرگ نشانه های قدمت آن است. چناری که می گویند حاصل رویش عصای دختر یزدگرد است که به قدرت آب کوه رشد کرده.
دیدن زیارتگاه و بالا رفتن از کوه و حضور در خنکای معبد، پایانی بود بر ترس و اضطراب جاده ای خاکی و رفع خستگی خوبی بود و ختم مناسبی برای سفری به شهر گرم و خشک یزد بود.
ابوالقاسم ابراهیمی