تلوزیون شاوب لورنس با اون چوب خوش ترکیب و تراش کاری شده اش افسون گر بود. رنگ قهوه ای براقش و بخصوص دو لنگه ی درش آدم را مفتون خودش می کرد. دو لنکه که هر لنگه اش دو تا می شد و برای دیدن برنامه ها باید در تلوزیون را باز می کردی. در اتاقی بود انگار برای ورود میهمانان . در تلوزیون مبله را باید با دقت باز و بسته مى کردى مبادا به لامپ تصویرش آسیب برسه. روى تلوزیون هم یک پارچه گذاشه بودند و یک گلدان هم روش. هم میزی بود برای تزیین و هم برنامه های برای دیدن . البته برای ما بچه ها که جلوه ی تزیینی اش بیشتر بود تا دیدن برنامه هایش.
اون روزها که تلوزیون آمد خانه ما ،دانش آموز مدرسه ابتدایی بودم و هنوز شاه ظلم مى کرد و هنوز وقت رفتنش ازایران نبود وصدای مرگ بر او هم از هیچ کجا به گوش نمی رسید . یک هفته صبح مى رفتم مدرسه ویک هفته بعد از ظهر. هفته هاى که بعد ازظهر مى رفتم مدرسه معنى ظلم شاه را مى فهمیدم! همان موقعى که کارتون هاى خوب پخش مى شد و من تو کلاس بودم.
دو نفر جعبه ی بزرگ را وارد خانه کردند و مشغول باز کردن و ور رفتن با آن شدند. نردبام خواستند تا بالای پشت بام بروند ،. بالا پشت بام رفتن آنها برای من عجیب بود، اما وقتی آنتن وصل شد و تلوزیون روشن ، همه ی این رفت و آمد های پرجنب جوش معنی پیدا کرد. همه این کار ها برای اون تصاویر بود.
اوایل تلوزیون دقیقا جای قرار داشت که موقع رفتن به بیرون از خانه از توی ایوان می شد تصاویر را دید اما صدایی به گوش نمی رسید. موقع رفتن به مدرسه – هفته های که بعد از ظهری بودم – توی ایوان می ایستادیم و یوگی و دوستانش را توی کشتی می دیدم و با افسوس به طرف مدرسه می رفتم. موقعی که پلاستیک من کارهای عجیب غریب می کرد و یا بت من و رابین واسب آبی و این شخصیت های کارتونی کارهای محیرالعقول انجام می دادند و همیشه دشمن شکست می خورد و من نمی توانستم در شادی پیروزی شان حاضر باشم و باید می رفتم مدرسه دلخور و ناراحت بودم . از اینکه پاسخ های جالب آقای ووپی به تنسی تاکسی دو که بوسیله کمد جادویی آقای ووپی ارایه می شد را نمی دیدم غمگین بودم. اما مدرسه بود وباید می رفتم. خانه تا مدرسه نزدیک بود و جبران تلف کردن وقت توی ایوان با دویدن تا مدرسه بود و نفس نفس زدن های هنگام ورود به کلاس.
بعد ها که انقلاب پیروز شد و دیو رفت و فرشته آمد – آنطور که در اشعار آن روزها گفته می شد – من فهمیدم که ظلم ریشه کن شده و مساوات برقراه. چون هم دانش آموزان صبحی و هم بعداز ظهری ها مساوی بودند در نداشتن برنامه های خوب. برنامه کارتون ساعت ۵ پخش می شد. من هم دیگه بزرگتر شده بودم و راهنمایی می رفتم و اگرچه دیگه کارتون های دوران قدیم نبود اما ماجرای سنباد که بود با اون شیلای پرنده. پلنک صورتی و…
حالا که ظلم شاه رفته بود ظلمی دیگر آمده بود تا جایگزینش شود. آنهم ظلم خانگی بود. باید درس ها را خوب خوانده باشی و مشق ها را نوشته باشی تا برنامه تلوزیون را می دیدی . این دیگر نهایت ظلم بود. « تا مشق ها را ننوشته باشی از کارتون خبری نیست » این کلام ظالمانه با آرامشی دیوانه کننده اعلام می شد . بزرگ تر ها بودند که فرمان می دادند. از پشت در بیرون از جای که تلوزیون روشن بود باید می نشستیم و با صدای تلوزیون تصاویرش را حدس می زدیم. کی به فکر مشق و درس بود. تصاویر نبود اما صداش که بود و من تصاویر را در ذهنم طرح می زدم . تا برنامه تلوزیون تمام بشه معطل بودیم وبعد هم مشق بود و بازی. گاهی اوقات هم پسر خوب می شدیم و مشق نوشته در جستجوی برنامه های تلوزیون بودیم.
از اون تلوزیون شاوب لورنس ۲۴ اینج سیاه و سفید دوران قدیم ، اثری نیست و از اون کودک بازیگوش هم خبری نیست و هر دو ، لامپ تصویر مون خرابه و مشکل پخش صدا داریم و مفاهیم را به خوبی منتقل نمی کنیم و ….
یادش بخیر
عجب تلوزیون مبله ی نازی بود
اخ عجب روزگاری بود همین عکس تلوزیونی را که گذاشتید را ما داشتیم فوق العاده بود صدا و تصویر با کیفیت داشت سی و دو سال داشتمش .
سلام یه دونه از این تلویزیون البته فقط باکسش موجود هست برای فروش
آقای صولتی با ۰۹۱۳۲۸۴۵۱۴۵تمایس بگیر
سلام یادش بخیر مجبور شدم برم تلویزون رو از انباری دربیارم گرد وخاکش رو تمیز کنم یه چشم سیر نگاش کنم. میخوام بفروشمش.
سلام اگه فروشنده هستید با من تماس بگیرید ۰۹۱۳۵۳۰۰۴۶۱
منم یکی دارم برافروش