ساعت هشت شب خیابان کارگر و میدان انقلاب را قدم زنان کز می کنم. با قدم زدن وقت می گذرانم. میدان انقلاب را زینت می دادند. غرفه غرفه ساخته اند و گل می زنند و آماده می شوند. آماده برای جشن پیروزی!!
از اولین روز این دهه بر روی میله های در خیابان تبلیغ هایی دیده می شود. هیچ وقت دقت نکرده بودم اما امروز نمی دانم چی شد که به یکی شان دقت کردم. چیزی نوشته بود که نشان می داد ما رتبه ی دوم شاخص انرژی را داریم. چه جالب ! رتبه ی دوم در یک چیز. کمی جلوتر هم نشان می داد رتبه ی چهارم در تکنولوژی نانو هستیم.
طی این سالها چقدر پیشرفت کرده ایم؟ با خودم حرف می زنم. با خودم می گویم.
نمی دانم آنچه گفتم، سوال بود یا اظهار تعجب و یا یک خبر. گیج شده بودم. در همین نیم ساعت قدم زدن کودکانی را دیدم که با قرمز شدن چراغ به سمت ماشین ها می رفتند تا شیشه را تمیز کنند و پولی بگیرند، ضعیف و لاغر و نحیف با لباسی که مناسب این سرما نبود. جلوتر هم پسری کنار ترازویش نشسته بود و التماس مشتری می کرد.
مشاغل کاذب و شغلهایی که از سرناچاری است. ناخودآگاه صدای جوانی که همیشه در اتوبوس بی آر تی می شنوم به گوشم آمد « ده تا پاکت نامه فقط دو تومن ……..» اینجا نباید گیج شد، باید شش دانگ مواظب جیب و کیف بود. کیفم را به دوشم انداختم و کلاهم را سفت تر چسبیدم و موبایلم را توی جیبم چپاندم. خلاصه بی کاری که باشد ، دزدی هم می شود یکی از مصایب آن.
از کارگر به انقلاب رفتم تا قدم زدن را با دیدن کتابها در ویترین مغازه های نیمه بسته و باز، لذتبخش تر کنم. سر خیابان نبسان ایستاده بود. بالای نیسان هم یک مرد میانسال داد می زد. بار نیسان کتاب بود و می ریخت توی یک کیسه و کیسه را می داد دست فردی که پایین بود و او هم با ترازو وزن می کرد. باسکول های کوچک برای وزن کردن کتاب. کتاب را کیلویی می خریدند. کتاب درهم و برهم بار نیسان بود و خریدارش کیسه کتاب ها را وزن می کرد و پرت می کرد یک گوشه. میدان انفلاب و کتاب فروشی هایش همیشه افسون کننده است اما دستفروش ها و کتاب های درهم و برهم افسرده کننده .
راستی رتبه چندم تولید علم هستیم؟؟
در تولید مشاغل کاذب، کودکان کار رتبه ی ما چند است؟
در کجای فقر و ثروت هستیم؟!
قدم می زنم و به غرفه ها نگاه می کنم و به پرده ای که نوشته «چهل سال سرافرازی»