با انکه سالها در استان اصفهان زندگی کردم اما کاشان که روزگاری چهل حصاران نام داشت را ندیده بودم. اول بار در هشتم خرداد ۸۸ به همراهی مادر سوار ماشین شدیم و ۵ نفری ۲۴۰ کیلومتر از تهران راندیم تا به کاشان شهر گلاب و قالی رسیدیم.
تقریبا همه جا تعطیل بود. اصلا حواسم نبود که روز تعطیل و شهادت حضرت فاطمه نباید هوس دیدن یک شهر مذهبی به سرم بزنه. اما خوب دیگه رسیده بودیم. یعنی با دیدن چهره ی عزادارانه شهر، تازه یادمان آمد که داستان چیست.
از بچگی ام کاشـــان همیشه بـعد از گـــــلاب و فرش می آمد و من همیشه کاشان را با این نام ها می شناختم و البته بعد ها فهمیدم که چیز دیگری هم به همان اندازه معروف در کاشان هست.
عقرب.
بسیاری از ما هنوز باور نکرده ایم که بطور مدوام در معرض چیز های هستیم که سلامتی ما را تهدید می کنند . چیز های که به طور کامل بی بو و مزه و غیر قابل مشاهد هستند. دشمنانی آرام و ساکت که به آنها میدانهای الکترومغناطیس EMF می گویند.
منابع اولیه برای تشعشع الکترو مغناطیس
– میدان الکتریکی : هر چیزی که ولتاژ داشته باشد دارای این میدان است. به طور پایه هر چیز الکتریکی مثل لامپ، سیم کشی ساختمان، پریز برق ، هر نوع وسیله برقی دارای این میدان است. میدان الکتریکی می تواند بر روی هماهنگی و ارتباط الکتریکی بدن اثر بگذارید. نظیر همان امواج مغزی که از طریق نرون ها به اندام ها می رسد. در واقع این میدانها می تواند اختلال در هماهنگی بین سلولی در هر کجای بدن را موجب شود که نتیجه ی آن تغیرات نرولوژیک و رفتاری و اختلال در سلولهای در حال رشد ، جهش سلولی و دردهای عضلانی، خستگی مزمن و حتی کانسر است.
– میدانهای مغناطیسی : می دانیم که این میدان ها به عنوان کارسینوژن ( سزطان زا ) شاخته شده هستند. هر گاه در سیم کشی الکتریکی عدم تعادل ایجاد شود میدان معناطیسی تولید می شود. همینطور در اطراف موتور های الکتریکی مثل موتور یخچال میدان مغناطیسی تولید می شود. بزرگترین منبع تولید این میدان کنتور برق منزل است. ساعت های الکتریکی رادیو دار همچنین امواج مغناطیس تشعشع می کند. خوشبختانه اثر این امواج تولیدی با فاصله به طور فاحشی کاهش می یابد. فاصله ای حدود یک و نیم تا دو متر بین ما و منبع تولید امواج مغناطیس اثرات مخرب این امواج را از بین می برد
– خطوط انتقال برق که می تواند از بالای و یا داخل زمین منتقل شود
– ابزارهای ارتباطی بدون سیم( وایر لس) مثل تلفن همراه ، مودم روترهای بی سیم ( برای اتصال به ADSL) و تلفن های بی سیم . بیشتر این ابزار های ما را هم در معرض امواج الکتریکی و هم امواج مغناطیسی قرار می دهد تلفن های بی سیم از منابع مهم انتشار امواج الکترومغناطیس هستند و توصیه می شود که به هیچ وجه از این اسباب در اتاق خواب استفاده نشود. برای کسانی که زیاد با تلفن بی سیم صحبت می کنند توصیه می شود که از بلند گوی آن استفاده نمایند.
راجع به عوارض تلفن همراه که مقاله های فراوانی نوشته شده است.
خوشبختانه رابطه امواج الکترومغناطیس ساطع شده از ابزار بی سیم رابطه ی خطی دارد و هر چه فاصله بیشتر شود اثر آن کم تر می شود به همین دلیل قرار دادن این ابزار پشت یک دیوار بخصوص اگر با فویل آلومینیومی یا رنگ های فلزی پوشیده شده باشد اثرات مخرب آن را کم می کند. ایده آل این است که ابزارهای بی سیم حداقل به اندازه سه اتاق از اتاقی که می خوابیم دور باشند قرار دادن یک تلفن بی سیم روی میز اصلا توصیه نمی شود زیرا در تمام روز از این امواج دریافت خواهد شد
چگونه از اثرات مخرب امواج میدانهای الکتریکی جلوگیری کنیم
برای انتقال برق در تمام خانه، سیم های مربوطه را از داخل دیوار منتقل می کنند. همه سیم ها از انواع عالی روکش دار نیستند و به همین دلیل در دیوارهای که امواج الکتریکی منتقل می شود میدانهای الکتریکی وجود دارد. به همین دلیل نباید سر به طرف دیوار قرار بگیرد بهتر است که سر در وسط اتاق باشد. در واقع به طور معمول تخت را به گونه ای می گذاریم که قسمت سری تخت به دیوار چسبیده و قسمت پای تخت هم وسط اتاق است، اگر به همین روش معمول در اتاق قرار گرفته بهتر است که موقع خوابیدن ما سر خود را قسمت پای تخت گذاشته و پاهای خود را قسمت سر تخت.
اگر فکر می کنید اینگونه خوابیدن خیلی مسخره است می توانید با کمی هزینه سیم های دیوار را با نوع شیلد دار خوب عوض کنید این روش هزینه دارد اما روی تخت سر مان را در جای درست خواهیم گذاشت. البته می توان از دستگا ههای که با حرکت بر روی دیوار می تواند از حضور و مقدار این میدان ما را آگاه کند هم استفاده کرد.
حواسمان باشد که فکر نکنیم با خاموش کردن لامپ اتاق ،از میدان الکتریکی خبری نیست.
ساعت های رادیو دار را از اتاق خواب خود دور کنیم . همان ساعت های قدیمی کم خطر تر هستند.
در مورد امواج مغناطیس از موتور یخچال و سیم کشی ساختمان حرف زدیم ولی یکی از وسایلی بسیار مهم در این مورد سشوار مو است. یک سشوار می تواند میدان مغناطیس بزرگتری از موتور یخچال تولید کند. پس اگر می توانید از خیر خشک کردن موها با سشوار بگذرید حتما این کار را بکنبد.
نوت بوک از وسایلی است که امروزه خیلی استفاده می شود که هم از امواج الکتریکی و هم امواج مغناطیس ساطع می کند. بهتر است برای جلوگیری از اثرات مخرب امواج بهتر است آن را مستقیما برای زانو نگذاریم. هر چند با استفاده از پد های مخصوص که خنک کننده هم دارد می توان از اثرات گرمایی آن جلوگیری کرد و یا با استفاده از یک روکش فلزی جلوی امواج الکتریکی مضر را گرفت اما با اثرات مخرب امواج مغناطیس چه باید کرد. پس بهتر است همانطور که گفتم لپ تاپ را بر روی پاها خود نگذاریم.
وقتی نوت بوک ما به برق وصل است اثرات مخرب امواج ساطع شده بیشتر است. پس بهتر است که با نوت بوک وقتی در حال شارژ نیست کار کنیم.( کاری که اغلب خود من انجام نمی دهم چون نوت بوک با باطری حدود یکی دو ساعت بیشتر دوام ندارد). همین موضوع در مورد تلفن همراه هم مطرح است. هنگام شارژ با ان صحبت نکنیم. این وسایل هنگام اتصال به برق ۱۰۰ برابر امواج بیشتر ساطع می کنند این موضوع بیشتر برای خانم های بار دار بسیار مهم است که با وسایل برقی که در حال شارژ است کار نکنند.
در همه جا ما از اثرات مخرب سیگار صحبت می کنیم غافل از اینکه این امواج اثرات مخرب تر از سیگار دارند. در مکان های عمومی سیگار نمی کشیم و برای جلوگیری از اثرات تخریبی سیگار برای فرزندانمان اتاق یا محلی برای سیگار کشیدن تعبیه کرده ایم اما آیا برای تلفن همراه هم اتاقی طراحی شده. آیا برای فرزندان مان و یا نوه های ما همانقدر که از مظرات سیگار گفته ایم از زیانهای این امواج حرفی به میان آورده ایم.
آیا در مکانهای عمومی مشابه اعلامیه ی سیگار کشیدن ممنوع اعلامیه ای برای امواج الکتریکی و معناطیسی هم قرار گرفته است .
دوست من سلام بیا یک قاچ از این کیک بخور. خودم پختمش. مزه اش عالیه.
امروز اگه از این کیک نخوری شاید دیگه گیرت نیاد. بیا و دل من رو نشکون. هر چی باشه تولد منه.
وقتی قصد کردم که براتون کیک بپزم ، تلاش کردم که موادش تازه باشه. آخه می دونی با مواد مانده اگه کیک درست کنی ناجوره، هم مزه اش بد می شه هم خطر داره. کی می دونه یکهو دیدی رودل کردی. اونوقت ما که آمده بودیم صواب کنیم کباب می شیم.
خودم رفتم بازار. با همین دو تا دستای مهربانم موادش را تهیه کردم. بیا و از دست پخت من بخور.
خیلی گشتم. بعضی موادش پیدا نمی شد. تلاش کردم مناسبترین مشابه اش را جایگزین کنم. بعضی موادش اما ….. باید خودم می کاشتمش. اگر خوب نتوانستم کاشته ام را درو کنم تقصیر منه شما به بزرگواری تون می بخشید.
اول صبح که از خواب بیدار شدم، یک نفس درست حسابی ریه هامو پر اکسیژن هوای تهران کردم. البته اگه هنوز توش اکسیژن مانده باشه. بعد پای گیوه ام را ور کشیدم و رفتم تا مواد آماده کنم.
یک کم عشق می خواستم.
اگه عشق و محبت را با هم خوب مخلوط کنی شادی آفرینه. مقدار مواد و نسبتشون به خودت بستگی داره. کم و زیادش کنی ممکنه اولش غمت بیاد اما انتهاش شادیه . خیلی گشتم ، تقریبا هم جا دنبالش بودم. پیرم درآمد. از خیلی ها سراغشو گرفتم، می گفتند کمیابه، یا می گفتند که اخیرا دیگه تولید نمی شه. عده ای هم پاک ناامیدم کردند و گفتند دنبالش نگرد ، حتی مشابه اش هم پیدا نمی شه.
اما من دیدمش. وقتی دست پیرزن لنگ را گرفته بود و از عرض خیابان ردش می کرد، توی چشمای دختر کوچولو دیدمش. و وقتی با بوسه ای گونه ی زن پیر را بوسید با سرعت خودم رو بهش رسوندم کمی از محبت و عشق را که می ریخت جمع کردم. باز هم دیدمش، وقتی مادر نوزاد تازه دنیا آمده اش را با مهر نگاه می کرد اشک می ریخت ، خنده می کرد. وقتی گربه با تمام عشق بچه اش را می لیسید که تمیز بشه . آره من دیدمش و تمام خستگی ام از بین رفته بود.
حالا باید دنبال زیبایی می گشتم. این یکی، خدا را شکر هر جا نگاه بکنی هست. صبح موقع طلوع خورشید. شب موقع غروب زیبا. موقع ماهتاب بی همتا. تو برکه ها و چمن زارها. کنار ساحل دریا. تو هر چی، حتی سنگ زیر پا که دلت می خواد لگدش کنی هم زیبایی هست.
اما من از یک گل که محو صدای زیبای بلبل آواز خوانی بود که براش از عشق می گفت و او با تمام وجودش از لذت و شرم سرخ شده بود یک کم زیبایی به امانت گرفتم.
باید دنبال شجاعت می گشتم. توی خودم پیداش نکردم. خیلی ها یادشون رفته که دنبال چی بودند و رویاهاشون چی بوده و مثل خود من شجاعتش رو ندارند تا برن دنبال رویاهاشون . از اونها هم نمی شد شجاعت گرفت. اما توی شهر ، روزهای خاص که هیچکی جرعت نمی کرد حرفی بزنه -به هزار دلیل- اما یک عده شجاعانه فریاد می کشیدند که کو؟ کو؟ کو؟ یک کم شجاعتی که از اونها قرض گرفته بودم، اینجا به کارم آمد.
اگه نشاط نباشه کیک مزه نداره. توی سرخوشی و شادی بچه ها، تو لبخند بی نظیر کودکان بازی گوش تا دلت بخواد نشاط هست. بچه ها وقتی بچه اند پر از نشاط اند. نمی دانم چه بلایی سر اونها می یاد که وقتی بزرگ می شن نشاط ……
استقامت و صبر و پایداری هم لازمه. باید از این مواد هم تو کیکم بریزم.
قدری ایثار و از خود گذشتیگی، نمی دونید با این معجون چه چیزی تولید می شه. اما از اون کالاهای است که کلا نایابه و البته تو این دوره حکم کیمیا رو داره. اما عاقبت جوینده یابنده بود.
بچه که بودیم چه آرزوهای رنگ و ارنگی داشتیم. آرزوی پرواز. آرزو که بال داشته باشیم. آرزو که همه چیز فراهم باشه. غم نباشه. دیدن دوستان. یک تیله عالی برای گردو بازی. یک بستنی میوه ای . دوچرخه کورسی…… هزار تا شاید بیشتر آرزوهای کوچک و بزرگ. اما حالا فقط کار کار کار. بی آرزو و …. اما من باید تو کیک آرزو هم می ریختم . آرزوی سلامتی ، شادی و سرخوشی، آرامش، آرزوی تندرستی و مهربانی ، آرزوی بودن در کنار خانواده ی مهربان و پر شور ، آرزوی آینده ای بهتر و شیرین تر. آرزوی بچه های سالم و به راه. آرزوی رفتن دنبال رویاها. آرزوی …..
همه این مواد را باهم ریختم توی ظرف بزرگ اشتیاق و با قاشق مهربانی همش زدم ، از چاشنی امید هم که خوش مزه اش می کنه به کیک افزودم و بعدش توی اجاقی گرم تر از عشق و نفرت و با گرمای دلم پختمش و شد کیکی که دارم تعارفتون می کنم یک قاچ ازش میل کنید .
ترا خدا تعارف نکنید یک قاچ میل کنید. هر چی باشه امروز روز تولدمه.
موهایش تُنک شده، یعنی حسابی تنک شده. سیاهی موهای پرکلاغی اش با سفیدی آغشته است. جوری که مردم بهش جو گندمی می گویند. راستی چرا جو گندمی، چرا فلفل نمکی نه؟؟ صورتش هنوز خندان است و چشم هایش همان برق و همان نشاط سابق را دارد . چروک دور چشم هاش نشان می دهد که روزها و ماه ها، سرعتش را کمی زیادتر کرده اند.
به مرد روبرو لبخند می زند. او هم با خنده پاسخ می دهد. سالهاست که هم دیگر رو می شناسند. همیشه با لبخند احوال پرسی می کنند و قربان صدقه هم می روند. بسته به حال و حوصله اش ,احوال پرسی آنها از چند ثانیه تا دقایقی طولانی تر ، طول می کشد. همیشه به هم تعارف می کنند که «به به، عجب خوش تیپ شدی ؛ اوه اوه اونجا را نگاه عجب مو های معرکه ای؛ چه هیکل توپی ….» اما گاهی اوقات – هر از گاهی – نگاه شان یک جور دیگه ای, با دقت و حسرت بیشتری به هم می افتد.
انگار این دفعه هم از همان موقع هاست. مواقعی که نگاه شان فرق می کند.
نگاهی به ساعت می اندازد ، ساعت از نیمه شب گذشته. با دقت بیشتری به مرد نگاه می کند. حواسش به خودش نیست و فقط توجه اش به روبروست. نگاهی رو به فردا . می خواهد دهن باز کند و چیزی بگوید، منصرف می شود. انگار سکوت قابل فهم تر از هر چیز دیگه ای است.
تحمل نمی کند و با آرامی می گوید « وقتی آفتاب طلوع کنه یک روز نو در انتظارته. یک روز خاص خدا »
مرد می خندد و صدای خنده اش بلندتر می شود.« وقتی آفتاب طلوع کنه یک روز نو شروع می شه. مثل هــمه روز های تازه ای که هر روز طلوع می کنه. مثل همه روز های خاصی که هر روز رو تشکیل می دن .»
شادی مسری است و صدای خنده بلند تر می شود. حالا همراه هم می خندند.
به مرد می گوید: فردا که شروع بشه حسی بهتر از گذشته خواهی داشت. اما باید بیشتر مواظب باشی. مواظب رفتار و حرکاتت. حالا انتظارها ازت بیشتره .
اما مرد فقط می خندد . چشم هاش از شیطنت می درخشد. با خوشی می گوید: بخند و باز بخند تا فردا، صبح تولدت را با شادی آغاز کنی.
در حالی که هنوز می خندد از جلوی آیینه تمام قدی که روبروش قرار داشت کنار می رود تا فردا که آفتاب صبح چهل و چهار سالگی اش طلوع می کند آماده باشد. آماده ی یک روز خاص و تازه
سعدی بزرگوار حرف خوشگلی زده که بسیار سفر باید تا پخته شود خامی. البته سفر هم سفر های قدیم.
روزگاران قدیم برای رفتن از شهری به شهر دیگر هزاران نکته آموزنده برای کسی که سفر می کرد فراهم بود. از بس اطلاعات قیمتی از سفر کردن به دست می آمد، که فرد، کار آزموده می شد. در دوران بچگی از پیر مردی که در جوانی خودش عازم مکه شده بود شنیدم که قبل از سفر از همه حلالیت می طلبیند. خدا حافظی شان نه برای یک ماه مراسم حج بود . بیشتر برای سفری طولانی. ماه ها در راه بودند تا به صحرای عربستان برسند و بعد هم ماه ها برگشت شان طول می کشید. این سفر طولانی خطر های داشته که برای بعضی ها برگشتی در کار نبوده. طبیعی است که حلالیت لازم بوده است.
امروزه هم قبل سفر حج حلالیت می طلبند. سوار هواپیما شده و چند ساعت بعد عربستان. موقع برگشت هم همینطور. هر چند لازم است که حلالیت طلبیده شودٰ ، حتی بیشتر از گذشته لزوم ان حس می شود. سقوط هواپیما کم سابقه نیست!!
خلاصه سفر های قدیم لایق شعر شیخ سخن بوده اند. اما از حق نگذریم هنوز هم سفر بسیار چیز ها برای آموزش دادن دارد. هنوز می توان از سفر درس ها گرفت. اگر اهل آموختن باشیم هنوز هم سفر حرف ها برای گفتن دارد.
می خواهم تجربه های خودم را در سفر های که به جاهای مختلف داشتم بنویسم. تجربه های قدیمی خودم را که مربوط به سالها قبل است را باز نویس می کنم و تجربه های که در آینده خواهم داشت را به موقع خواهم نوشت.
با افزایش بیماری ها در دوره کودکی در این روزها باید به آنچه بچه ها را با آن تغذیه می کنیم توجه ی ویژه ای داشته باشیم. بچه های ما نسبت به گذشتگان خود در معرض مسمویت های بیشتری قرار دارند. به دلیل اینکه در معرض چیز های قرار دارند که گذشتگان با آن برخورد نداشته اند.
یکی از مواد توکسین، پلاستیک یا مواد دیگر داخل آن نظیر BPA) Bisphenol A) است. مرکز کنترل بیماری ها Centers for Disease Control) CDC) در ۹۵ % از کسانی که مورد آزمایش قرار گرفته بودند BPA در ادرار آنان مشاهده شده است.
در حال حاضر مشخص شده که این آلودگی در حال گسترش است حتی قبل از تولد.
علاوه بر اینکه مواد توکسیک و خطرناکی وارد چرخه زندگی ما شده است که آسیب های جدی به ما وارد خواهد نموده؛ ما نوزادان خود را در شرایطی تعذیه می کنیم که توکسین ها به بدن آنان نیز وارد می شود.
از زمانی که باید نوزاد خود را بدون شیر تعذیه کنیم غذای او را در ظروف پلاستیک می ریزیم و مثلا غذایی مقوی به او می خورانیم. هر چند بعضی مادران گرفتار ، شیر بچه ها را در ظروف پلاستیکی به خورد نوزاد می دهند. اگر از نکات منفی تغذیه نوزاد و شیر خوار با غذاهای پروسس شده و آماده بگذریم از تغذیه او در ظروف پلاستیک نمی توان گذشت.
میکروویو هم یک قوز دیگری است بالای قوز برای فرزندان ما. با توجه به اینکه استفاده از میکروویو در محافل علمی دارای بحث و اشکالات فراوانی است اما به نظر من به دلایل زیر استفاده از آن خطر آفرین است:
هنگام یخت با فرکانس بالایی موجب ارتعاش غذا شده و موجب تغیرات در ساختار شیمایی غذا و تغییرات ساختمانی ملکولی شده و موجب می شود که غذا به طور جدی برای بدن قابل تشخیص و استفاده نباشد
پخت غذا با تشعشع همراه بوده و موجب افزایش رادیکال آزاد و ملکول های سرطان زا می شود
احتمالا تغییراتی در DNA ایجاد می کند
ممکن است موجب تخریب و یا فاسد شدن بیوفوتون ها شود ( انرژی نورانی موجود در غذا)
بعضی از اجاق های میکروویو با توجه به نشر این امواج در محیط اثرات نا خوش آیندی بر افراد خواهند داشت
ظروف پلاستیکی به خودی خود مشکل آفرین هستند و همانطور که گفته شد میکرو ویوو هم دارای اشکالاتی است اما گرم کردن غذا در ظروف پلاستیکی و داخل میکرو ویو دیگه آخرشه. طبق تحقیقاتی که در دانشگاه میسوری انجام شده مواد پلاستیکی ( حتی آنهای که به BPA free معروفند) اگر در معرض گرما قرار بگیرند مواد مضر از خود آزاد و در داخل مواد غذایی وارد می کنند. بدون تغیر در مزه و بو.
در واقع قدیم تر ها ظروف پلاستیکی ( لیوان یک بار مصرف برای چای یا قهوه ) با آب جوشی که داخلش ریخته می شد مواد مضر و سرطان زا آزاد می کرد ،ظروفی که برای میکرو ویوو مصرف می شود هم در دمای بالا این کار را می کند.
تحقیقات نشان داده که شیر خواران و بچه های کوچک به هیچ وجه نباید در ظروف پلاستیکی تغذیه شوند. عوارض های این گونه تغذیه بعد ها به شکل بیماری های قلبی عروقی ، اشکالات کبدی، دیابت، چاقی و افزایش وزن ، بیش فعالی ، هیجان و اشکال در یادگیری، ایجاد تخریب ساختاری سلولهای مغزی و بلوغ زودرس خود را نشان می دهد.
راه حل رفع مشکل ظروف پلاستیکی چیست؟
اگر می خواهیم که از شر مواد مظر پلاستیکی و آلاینده های غذایی راحت شویم بهتر است :
برای نگهداری مواد عذای و ذخیره سازی آن ظروف پلاستیکی را با ظروف استیل و یا شیشه ای و یا سرامیکی عوض کنیم . اگر نمی توانیم همه آن را عوض کنیم لااقل آنهای که آسیب دیده و زخمی و خراش دار هستند را تعویض نماییم. باز هم اگر نمی توانیم آنها را عوض کنیم بهتراست که ظروف پلاستیکی را در ماشین ظرف شویی نشوریم ( آب گرم ) و آنها را با مواد شوینده قوی پاک نکنیم.
بچه ها را فقظ با ظروف شیشه ای یا سرامیک تغذیه کنیم
نوشیدنی داغ ( چای یا قهوه ) را داخل لیوان های شیشه ای یا سرامیک میل نماید. بخصوص در مسافرت ها که معمولا عادت کرده ایم ظروف پلاستیکی همراه خود ببریم
قوطی ها ( سودا و نوشابه و….) حاوی مواد پلاستیکی است . اولا که از نوشیدن این مواد پرهیز نماید و در صورت تمایل به نوشیدن حتما دقت فرمایید که ظروف آن BPA free باشد
به هیچ وجه مواد غذایی را داخل ظروف پلاستیکی داخل میکروویوو گرم نفرمایید.
دقت فرماید اسباب بازی بچه ها از مواد پلاستیکی تشکیل نشده باشد. و همین طور البسه عروسک ها
در بیش از ۲۰۰ تحقیقات مضرات BPA اعلام شده . یک جستجوی کوچولو تو اینترنت مقدار خطرات آن را به شما نشان خواهد داد . یادمان باشد که سالهای قبل پشت جعبه ی سموم آفت کش D.D.T نوشته بودند که هیچ عارضه ای برای انسان ندارد اما بعد ها مقدار خسارت آن برای ما معلوم شد. شاید امروز در مورد مضر نبودن میکرو ویوو و ظروف پلاستیکی هم همین مطالب پشت جعبه ها و بر چسب های آن نوشته شود اما آینده معلوم خواهد کرد.
برای ما که می خواهیم فرزندانی خوب و سالم داشته باشیم احتیاط واجب این است که به نکات مطرح شده دقت کنیم.
امشب (چهار شنبه ۲۵ خرداد ) ساعت نزدیک به یازده شب ماه زیبارو دچار گرفتگی می شه. ماه گرفتگی. اگر حال داشتی و بیدار بودی ساعت حدود یک و نیم نصف شب گرفتگی کامل خواهد بود.
نوید(پسرم) امشب به اتفاق دوستانش رفته اند تا ماه گرفتگی را رصد کنند و من مشغول نوشتن این ها هستم. و البته هر از گاهی بیرون می رم- توی بالکن – و به ماه نگاه می کنم و عکسی ازش می گیرم.
راستی که قدما وقتی توضیحی منطقی برای پدیده های نداشتند چه حرف های از خود نمی ساختند. داستان گرفتگی ماه هم یکی از همین هاست. نمی دانستند که قرار گرفتن زمین بین ماه و خورشید موجب قرار گرفتن سایه زمین بر روی ماه شده و فکر می کردند که موجوداتی که نمی دانیم کیستند و شاید هم خدایانی برای خشم با مردمان، ماه را پوشانده اند.
همین عقاید موجب شده که بعضی بیماری ها به ماه گرفتگی مربوط بشه . معروف ترین آن لکه ای ارغوانی است که بر روی بدن نوزاد هنگام تولد دیده می شود . خالی بزرگ که به ماه گرفتگی معروف است. لکه ی پهن که بیشتر بر روی صورت و گردن دیده می شود اما می تواند در شکم و پشت نوزاد هم باشد.
چرا به این بیماری پوستی می گویند ماه گرفتگی نمی دانم و چه ربطی به ماه دارد آن را هم نمی دانم. فقط می دانم تا کنون ربطی بین گرفتگی ماه و این بیماری کشف نشده . البته هنوز دلایل قانع کننده ای از بیماری هم به دست نیامده . اما مثل همیشه پای ژنتیک در میان است.
اینها در واقع خال عروقی هستند که بر روی پوست دیده می شوند والبته امکان بروز آن در ارگان های داخلی هم هست – خوب عروقی هستند دیگر و در هر کجا که عروق باشد شاید بتوان آن را دید- مثلا در کبدو در مغز.
درمان ماه گرفتگی شاید لیزر باشد. می گویم شاید، چون ممکن است با لیزر هم خوب نشود. اما فعلا بهترین روش درمانی چندین جلسه لیزر است.
اگر ماه گرفتگی اطراف چشم باشد نیاز به بررسی های دقیق چشم پزشکی هست، چون ممکن است موجب افزایش فشار چشم شود بیماری موسوم به آب سیاه( گلوگوم).
خلاصه اینکه ماه گرفتگی – خسوف – امشب موجب شد که راجع به ماه گرفتگی پوستی چیزی بنویسم
یاد روزی افتادم که یکی از بیمارانم توسط شوهرش بیرون از در مطب بد جوری کتک می خورد. دلیل کتک زدن مرد که گویا رزمی کار قدر قدرتی هم بوده را نمی دانستم فقط ضربه های کاری او را می دیدم که با قدرت حواله همسرش می کرد که انگار حریف مبارزه اش توی تاتامی است.
زن بیچاره برای مشکلی مراجعه کرده بود و ناگهان شوهر که از حضور زن بیرون از خانه آگاه شده بود- گویی زندانی اش از زندان آزاد شده- برای بردن در فقس اینگونه مشت و لگد می زد . من با توان خود نتوانستم کاری از پیش ببرم. بیرون از در مطب تا توانست بیچاره را کتک کاری کرد و بعد با عشق!! دست او را گرفت و برد درون ماشین و رفت.
نمی دانم چی شد که یاد داستان خاله سوسکه افتادم. حتما همه آن را شنیده ایم خاله سوسکه ای که راه می افتد تا به همدان برود تا شوهر کند بر مردی ، در راه هزاران مرد به او پیشنهاد ازدواج می دهد و خاله با گزینش دقیق خود!! آنها را رد نموده تا به آقا موشه می رسد که یک دل نه صد دل عاشق خاله می شود و ……
خاله سوسکه از هر مردی که تقاضای ازدواج می کند سوال می پرسه که اگر دعوای مان شد مرا با چه می زنی و مرد در جواب به فراخور فرهنگ و پیشه و دانش خود از روش های مختلفی برای تنبیه استفاده می کند که موجب ترس و هراس خاله شده و در انتها موشی که با دم نازکش او را تنبه می کند مقبول خاله قرار می گیرد.
تا اینجا همه چیز بی ربط است . اما وقتی با دقت به داستان نگاه می کنیم و موضوع سوال گزینش خاله سوسکه را بیشتر و با دقت مطالعه می کنیم می بینم که چرا مردان اینگونه وحشیانه بر همسرانشان دست دراز می کنند.
خاله می پرسد اگر دعوایمان شد…. که قبول این موضوع را نشان می دهد ، دعوا جزء اتفاق های است که بین دو نفر با دو دیدگاه متفاوت کنار هم زندگی می کنند رخ می دهد. تفاوت دیدگاه و تفاوت در روش حل مشکلات ممکن است ایجاد اختلاف کند و این ایجاد اختلاف گاها با بیان تند هم همراه است. اما موضوعی که داستان را جالب می کند قسمت دوم بیانات خاله ی محترم است که اگر دعوای مان شد مرا با چه می زنی.
این هم یعنی خاله قبول دارد که اگر دعوای مان شد و مرا زدی کار اشتباهی نکرده ای . قبول دارد که کتک خوردن اشکال ندارد. قبول دارد که مرد باید زن را در صورت بروز اختلاف بزند. فقط یک سوال مهم برای خاله پیش آمده که…. حالا مرا با چه می زنی . اگر طرف گفت ترا با ساطور می زنم باید از دست او فرار کرد اما اگر باد دمب نازک او را زد باید در آغوشش پرید.
حالا داستان دستتان آمد. فهمیدید چرا من به یاد خاله سوسکه افتادم.
با قصه ها ی خود ذهن کودکان را شکل می دهیم. با گفتن داستان قهرمانی ها آنان را به دنیای قهرمانی می بریم و از آنان می خواهیم اگر نا مرادی دید فریاد برآورد. در بین این داستانها آموزش های قرار می دهیم که نا خودآگاه به کودک آموزش های دهد.
ثابت شده است آموزش های که غیر مستقیم و با اثر بر روی ناخودآگاه همراه باشد دوام بیشتری دارد. اثر آموزشی داستان خاله سوسکه – کتک خوردن طبیعی است و حق زن است فقط با چی کتک خوردن مهم است- بر ذهن ناخودآگاه کودکان اثر کرده و باورهای بزرگسالی شان را می سازد.
خلاصه امروز یاد زنی افتادم که بیرون در مطب از شوهرش کتک می خورد و من نمی توانستم هیچ کمکی برای او باشم. و جالب اینکه وقتی از دیگران کمک خواستم گفتند. « آقا به تو چه ؟ زنشه ! می خواد ادبش کنه. تو رو سننه؟؟ »
خدا رحمت کند ، هم ولایتی ما آقای کیومرث صابری فومنی را. خدا بیامرز چه قلم شیرین و دوست داشتنی ای داشت. من که همه دوره های گل آقا را می گرفتم و می خواندم. هفته نامه و ماه نامه و سال نامه اش.
خودم هم با جمع و جور کردن هفته نامه ها و صحافی کردن آن ، برای خودم دوره اش را می ساختم و هنوز هم تو کتاب خانه ام هست و هر از گاهی به کاریکاتور های دوست داشتنی آقای عربانی و مقاله های ملا نصرالدین و … لذت می برم. البته شاهکار گل آقا سرمقاله هاش بود ، خدا رحمتش کنه که بعد از رفتنش از کسی « دو کلمه حرف حساب» نشنیدیم.
امسال هم که شنیدم ، تو نمایشگاه مطبوعات آبدارخانه اش تعطیل بوده. چرای آن را نمی دانم اما چرا شاید می دانم !!!
در هر حالت امروز یادی از کیومرث خان صابری فومنی کردم و کلی با خاطره هام از دوره های گل آقا لذت بردم به وبسایت گل آقا سر زدم . خوش بود اما مجله هاش یک چیز دیگه است
از دوران مدرسه ما – عهد دقیانوس- تا کنون یکی از سوالاتی که ذهن دانش آموزان را به خودش مشغول کرده اینه که فلان درس به چه دردی می خوره؟ موضوعات فلان درس به چه کارمون می یاد؟
بچه های کلاس ما که در رشته علوم تجربی درس می خواندیم موقع درس ریاضیات و مثلثات می پرسیدند که « نمی فهمیم که سینوس فلان درجه به چه درد می خوره؟» و اصلا حالیمان نمی شد که لوگاریتم به چه کارمون خواهد آمد.
درس های دیگه هم بود. عربی . وای عجب درس بی خودی . نه معلم بلد بود عربی صحبت کنه و نه ما هیچوقت به فکر عربی گپ زدن می افتادیم. و نمی دانستیم که عربی دیگه به چه کارمون می یاد ؟ اگه راستش را بخواهید راجع به درس زبان اینگلیسی هم همین فکر را می کردیم. آموزگاران ما که به ما درس زبان یاد می دادند خدا وکیلی سواد درست و حسابی نداشتند و نمی توانستند خوب مقاله ای به زبان خارجی بخوانند. هر چند بعضی آموزگار پیدا می شد که واقعا متفاوت بودند. همه می پرسیدند آخه اینگلیسی چه درس مزخرفی است که ما بدبخت ها باید بخوانیم؟
خیلی ها راجع به شیمی و کاربرد آن سوال ها داشتند و راجع به خواندن تاریخ که همه ناراضی بودند. من شخصا، کاربردی در خیلی از درس ها نمی دیدم ، فقط عشق به بعضی درس ها بود که موجب می شد که درس ها با علاقه خوانده شود. البته موضوع نمره گرفتن هم بسیار مهم بود.
امروزه هم می بینم همین سوالات بین دانش آموزها مطرح است. نوید-پسرم- همیشه از من می پرسه آخه قوانین برابری مثلت به چه درد می خوره؟ یا فیبوناچی اصلا به چه کار خواهد آمد؟ حالا نه این که خودش عاشق تاریخ هست راجع به کاربرد اون چیزی نمی گه . از خواندنش لذت می بره پس دنبال دلیل مفید بودنش نیست.
تو دوره ما مدارس همه شان دولتی بودند. اصلا اسم مدرسه غیر انتفاعی به گوش مان نخورده بود – انگار همه مدرسه ها انتفاعی !! بودند- نه آزمایشگاهی داشتیم و نه کارگاهی. شاید به نظر می آمد که سوال در مورد بی ارزشی بعضی درس ها به همین دلایل باشه. اما امروزه به دلایل حضور مدارس خوب !! و غیر انتفاعی آیا این سوال ها مطرح نیست؟ آیا فقط نوید اینطور سوال می کنه؟ بچه های شما راجع به مفید بودن درس ها ایمان یافته اند و ….؟
مدرسه نوید مدرسه بسیار خوبی است . علامه حلی ، غالب آموزگارانش ، دانش آموخته همان مدرسه هستند . هم به بچه ها علاقه مند هستند و هم با اشتیاق درس می دهند. اما انگار این سوال که « فلان درس به چه درد می خوره » تو دانش آموزان این مدرسه هم هست. فکر می کنم موضوع اصلا ربطی به مدرسه نداره. موضوع اینه که چه طور می شه درس داد و اشتیاق مطالعه درس را به دانش آموز منتقل کرد.
من خودم تا مدت ها نمی فهمیدم تاریخ به چه کار می یاد. علاقه ای به جنگ ها و لشکر کشی ها نداشتم. نمی خواستم بدانم چنگیز چرا به ایران حمله کرد و چی شد که آلب ارسلان فلان بلا سرش آمد. اما دوره دانشجویی استادی داشتم که منو به تاریخ علاقه مند کرد. قبل از هر درسی- طب داخلی- راجع به تاریخ علم خلاصه ای می گفت. مبحث تاریخ برای من زنده شد و شد یک درس مهم. بعد هم با خواندن کتاب تاریخ تمدن ویل دورانت فهمیدم که درس تاریخ چقدر دل نشین و خوش است و من شدم یکی از عاشقان تاریخ. وقتی مبحث خشک و بی روح تاریخ با دست توانای مدرس تاریخ به جغرافی و ادبیات و علم و عشق و …. پیوند می خوره – کتاب تاریخ تمدن- تاریخ از خشکی و چقری بیرون می یاد و نرم و لطیف می شه.
تو دوره کار موقعیتی پیش آمد ، ساختمانی ساخته شده بود و می خواستیم آسانسور معلولین را حذف کنیم و یه سطح شیبدار برای عبور ویلچر – رمپ معلولین- بگذاریم. با توجه به طول حیاط و ارتفاع پله ها و مقدار مجاز شیب رمپ فهمیدم که از دانش مثلثات می شه به خوبی در این مورد استفاده کرد.
اعداد فیبوناچی را من از نوید یاد گرفتم – ما که علوم تجربی خواندیم این جور جنگولک بازی نداشتیم- بعهد ها فهمیدم که توی تحلیل قیمت ها در بورس از این اعداد چه استفاده ها نمی کنند.
خلاصه اینکه متوجه شدم که علت دوست داشتن و یا نداشتن درسی توسط دانش آموز به نکات متفاوتی بستگی داره. به علاقه دانش آموز به آموزگار، به درک و فهم دانش آموز ، بهره هوشی او و… ولی یکی از دلایل که در علاقه مندی دانش آموز مهم است دانستن کاربرد درس است. اگر آموزگاران کاربرد موضوعات درسی را به دانش آموزان بگویند ، اشتیاق به فراگیری دو چندان خواهد شد. باید راه های برای کاربردی کردن مطالب درسی پیدا کرد
باید با مطرح نمودن کاربرد های درست و صحیح علوم در زندگی و با مطرح کردن آنچه قابل لمس هست دانش آموز را مشتاق درس خاصی، کرد و پس از ایجاد اشتیاق موضوعات مشکل و حتی غیر کاربردی هم برای دانش آموز شیرین خواهد شد.
دلیلی که باعث شد این پست را بگذارم وبلاگ مشاوره مدرسه پسرم بود و خواندن نظرات دانش آموزان در مورد بعضی دروس و امتحانات . انگار داشتم حرف های دانش آموزهای هم کلاسی خودم – ۳۰ سال قبل- را می خواندم .